تیرگی رویاها1

فریاد خاموش

فریادی که با تمام جوهر قلممان روی کاغذ می پراکنیم

فصل:1 – سباستین

شروع می کنیم.دوباره باهم،زیر باران،راه می رویم.باران تازیانه نسار ما نمی کند بلکه  در عوض با قطره هایش صورتمان را نوازش می کند.قطره ها مثل مروارید می درخشند.از وقتی با باران دوست شده ایم ما را سرخ نمی کند و فقط رویاهایمان از ما محافظت می کنند. ارام چیزی می گویی:(...) به تو لبخند می زنم و تو هم در جوابم لبخند می زنی.با فشردن دستت آرامش می گیرم ،درست مثل بچه هایی که اگر دست مادرشان از دستشان جدا شود،نگران می شوند.فقط و فقط راه می رویم و به رویاهایمان فکر می کنیم... صاعقه ای می زند.این اصلا برایم عجیب نیست. (کاری از خیال و دیوانه ی باران)

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:3 توسط خیال| |

Design By : Night Melody